قیمت پراید باز هم طنز آفرید
یک داستان طنز خواندنی از مکالمه دو دختر دوم بخت + خواستگاری با پراید!
این روزها قیمت پراید طوری شده که صاحبانش حتی در خوابهای رنگی دم صبح هم نمیدیدند اینگونه در عرض یکماه، سرمایهدار(!؟) شوند؛ چند سکانس اتفاقی را با هم مرور کنیم.
.
سکانس اول:
خب پسرم! درست که تموم شده، سربازی هم که رفتی، پراید رو هم که ثبت نام کردی، دیگه باید برات آستین بالا بزنم…
- پسر، کمی سرخ و سفید میشود و نگاهش در افق شیرین میشود و پنجره باز همسایه روبرویی در ذهنش نقش میبندد.
.
سکانس دوم:
- خب آقا داماد چکارهاس؟
- یه پراید داره، گذاشته بانک، سودشو میگیره.
- احسنت…بعد از ظهر ها چی؟! کار جوهر مرده.
- بعله. عصرها هم میره تو اینترنت منتظر باز شدن سایته تا پراید ثبت نام کنه…
- آفرین. من دیگه سوالی ندارم، بهتره خودشون برن با هم حرف بزنن…
.
سکانس سوم:
- کبری خانوم جون! دیروز مهمون خارجی داشتین؟
- آره صغری خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته…
- یه اسفندی چیزی دود میکردی، مردم چش ندارن ببینن که. طرف از خارج که اومده، مجرد و خوش برو رو هم که هست، پراید هاچ بک هم که داره…
- دست رو دلم نذار که خونه! یعنی از ثانیه ای که اینا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتی رفتن، دلم مث سیر و سرکه می جوشید…
.
سکانس چهارم:
(مرد غمگین و شکسته، گوشه پارکینگ آپارتمان کز کرده است. زن آرام به او نزدیک میشود. مرد آهی میکشد و از جا بلند میشود و با حسرت دستی بر سروروی ماشینش میکشد. او یک زانتیای مشکی دارد!)
- اگه دست من بود هیچوقت نمی فروختمش…
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره یکی میخری… مهم اینه که قرض مردمو بدی!
- لعنت به اون شب بارونی… اگر زمین خیس نبود، اصلا بهش نمیخوردم. حالا باید ماشینو بفروشم تا خسارت ماشین شو بدم… لعنت به این شانس…
- خودتو ناراحت نکن! داداشم زنگ زد، گفت مشتری زانتیا توی نمایشگاه منتظره، پاشو برو تمومش کن. راستی گفت راننده پراید گفته منم میآم نمایشگاه، پول خسارت رو همونجا میگیرم!
.
سکانس پنجم:
مکالمه تلفنی دو دختر دم بخت یکی ۳۱ ساله و دیگری ۳۳ ساله
نازیلا ۳۳ ساله: خب می گفتی…
بهاره ۳۱ ساله: آره دیگه… بعد بهش گفتم شما برای من ماشین هم میخرین؟
- خب چی گفت؟
- وای خدا… دیونهام کرد… دلت بسوزه!
- خب حالا بگو!
- گفت همین پرایدی که دارم رو به نامت می زنم.
- خوش به حالت. البته اون پسره که گفتم گیر داده هرچی میگم میخوام ادامه تحصیل بدم، ول کن نیست…
- خب؟
- فکر میکنی شغلش چیه؟
- نمیدونم.
- فوق لیسانس مکانیک داره و تو کار خرید و فروش پرایده.
- او… له له! شاماهی گرفتی ناقلا!
- البته من میخوام ادامه تحصیل بدمها… راستی تو هم مراقب باش، سروناز رو که یادت هست، داماد تو زرد از آب در اومد کلا همه چی بهم خورد.
- وا… چرا آخه؟ اون که می گفت پسره حرف نداره.
- گور به گور شده گفته بود دو تا پراید داره، یکی سفید، یکی آلبالویی…معلوم شد دروغ گفته. مزدا تیری داشته.
- مرده شور شو ببرن. این پسرا همهشون حقه بازن.
- آره عزیزم. تو مراقب باش. بفرست دم خونه و محله و محل کارش تحقیق کنن، دروغگو در نیاد…
.
سکانس ششم:
- اقدس خانوم جون کجا میری حالا؟ اتفاقی نیافتاده که…
- اتفاقی نیافتاده، ندیدی با چه فیس و افادهای سوئیچ پرایدشو میچرخوند… ما که ندید بدید نیستیم، اونوقت که هیچکی هیچی نداشته، شوهر من برام قطار قطار النگو میخرید. زیر پامم زانتیا بود. حالا بعضیا تقی به توقی خورده، به سایهشون میگن، دنبالم نیا بو میدی!
- اقدس خانوم جون، قربونتون برم، حالا شما کوتاه بیاین. سفره انداختم…
(صدایی کشدار از آنسوی مجلس خانمها): به کوری چشم بعضیا، دو تا پراید هم ثبت نام کردم!
- اووووووف (صدای حسرت خانم های حاضر در جلسه)
شهین خانم: گردنشو نگا کن…حواله خرید پراید دنده اتومات!
مهین خانم: خدا شانس بده، تا دیروز ماست بندی داشتن حالا کرور کرور پول رو پول می ذارن و پراید روی پراید…
شهین خانم: تازه اینکه چیزی نیست، شنیدم همه طلاهاشو فروخته، تخمه آفتابگردون خریدن…
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By moisrex :.